ما از قافله عشق جا مانده ایم
خورشید اگر میدانست روز عاشورا قرار است چه اتفاقی بیفتد...طلوع نمیکرد...
شمس اگر واقعه کرب و بلا میدانست
هشت از پنج معیّن به یقین کم می کرد
******
چقدر این شب های بی قرار و دلگیرند
دلم دوباره مدام بهانه می گیرد
دلم باز بی تابی می کند
شاید دلم بی تاب بارگاه ملکوتیتان است
سرزمینی که قلب مۆمنین در آنجا جامانده است
سرزمینی که این روزها میزبان عاشقان شماست
عاشقانی که از هر سوی دنیا با هر وسیله ایی به سوی شما می شتابند
تا بیعتی دوباره را با مولای شهیدشان تجدید کنند...
سرزمینی که هنوز ندای هل من ناصر ینصرنی از آن به گوش می رسد...
سرزمینی که هنوز فراتش شرمنده سقای صحرای کربلاست...
گویی دیگر او را یارای جوشیدن و خروشیدن نیست...
سرزمینی که حالا سنگریزه ها و خارهایش هم از وجود خود شرم می کنند...
دلم تنگ است ندیدمت،خیلی ها رفتند و می گویند از برکاتت از زیبایی هایت،
از بغضی که تاحرم سیدالشهدا را می بینی راه گلویت را می بندد و اجازه حرف زدن را نمی دهد...
دوست دارم من هم یکی از زائرات باشم و این بغض را تجربه کنم...
آری ما از کاروان عشق جاه مانده ایم